قفسه ای کوچک برای اتفاقات بزرگ

 

      خدا عمرش بدهد. آقای نون را میگویم. صاحب یکی از پر سابقهترین موسسه های آموزشی زبان خارجه بود که تصمیم گرفت مجهزترین کتابفروشی شهر را تاسیس کند. شهری که چند سال بعد به طرز ریشخند آمیزی لقب پایتخت کتاب را گرفت، تا پیش از تصمیم آقای نون یک کتاب فروشی مدرن هم نداشت. کتابفروشی پاپکو بود، ولی خرید کتاب در آنجا بیشتر به صف نانوایی شباهت داشت. علی باشی هم از قدیمالایام محل تجمع قشر باسواد و روشن فکر شده بود اما این که این افراد چطور در دوران کودکی و نوجوانی خوراک روح و مغزشان را دریافت میکردند تا به الان شبیه به یک معجزه میماند. از جنس همان معجزه هایی که سبب شد یکی از قدیمیترین دبیرستان های نوین ایران در شهر ما باشدتا این که آقای نون سر و کلهاش پیدا شد و کتابفروشی ٣ طبقهاش را افتتاح کرد. به موازات این اتفاق، یک کتابفروشی دیگر هم در شهر افتتاح شد. حالا دیگر وقت آن شده بود که فرهنگ از سر و روی شهر ببارد! حال و احوال فروشگاهها اما از همان شروع در اوج، رو به افول بود. این را میشد از خاموش شدن چراغ های طبقات کتابفروشی آقای نون فهمید. می‌شد از تبعید ادبیات و حمله مغولگونه کتاب های کنکور دریافت. آنچه از بهشت منِ ١٢ساله باقی مانده بود، به  قفسهای کوچک در گوشه فروشگاه محدود شد. خاطرهی من از فتح فردوس لابلای بوی ورق های دیوید کاپرفیلد و رمان های جان کریستوفر باقی ماند. چند سال گذشت. طی این مدت آقای نون ٢ بار اسباب کشی کرد. هر بار به مکانی تنگ تر از قبل. در این حین عادت خرید کتاب از فروشگاه های اینترنتی در من نهادینه شد. تا این که... تا این که ظاهرا ناله و فغان قشر آگاه جامعه گوش شنوایی یافت و آقای نون که گویی میبایست از تجربه تراژدیک قبلش درس گرفته باشد، به گفته خودش ققنوسوار بازگشت .هرچند نه با شکوه قبلی. کتابفروشی دیگری که به مهد کتب کمک آموزشی تبدیل شده بود، شعبهای برای اهل دل افتتاح کرد. از آن نوعی که به در و دیوارش قاب سیاه سفید مفاخر ایران و جهان را آویختهاند و کافهای دارد که هرازگاهی پاتوق جوانک های موفرفری با عینک های قاب شاخی می شود.

    نقطه‌ی شروع بازگشت در ماکسیسم قرار ندارد. ولی امیدوارم تابعی یکنوا با روند صعودی باشداکنون اندکی رنگ به رخ فرهنگی شهر بازگشته است. آقای نون هم در کتابفروشی اش روزگارمی گذارندسلامتان را هم می رساند.

 

+ این هم آدرس کتابخانه تلگرامی که اخیرا درست کرده‌ام. دوست داشتید خودتان و رفقایتان سر بزنید. 


Adorable Mistakes

-چرا اینقدر ازش بدت میاد؟ 

-چون خیلی OKهست.

-OKهست؟! به نظر آدم بی آزاری می رسید!

- بس که بی آزار بود آزار می رسوند...

 

   چند هفته پیش گفت و گوی بالا رو در تلگرام با یکی دوستانم داشتم. شاید بدیهی ترین علت حرف هاش حسادت دخترانه باشه. اما تا حدودی من رو به یاد این بخش از رمان شرلی اثر شارلوت برونته میندازه.

...تپه ی طبیعی و ناهموار، با پستی و بلندی های خزه بسته، آدم را به صعود می خواند، و چه خوش است رسیدن به بالای آن. 

شرلی-نشر نی-صفحت٦٦٨

   هیچگاه از هیچکس به خاطر اشتباهاتش تمجید نمی کنیم. اما علی رغم تلاش مداوم برای "بهتر"بودن و یا در کیس های کمال گرا "بهترین" بودن، گویی باز هم اطرافیانمون رو بخاطر عیب های ریز و درشتشون دوست میداریم. 

Designed By Erfan Powered by Bayan